من به دانشجویانم تذکر میدهم که آنچه که ما در کلاس درس، آموزشگاهها، آزمایشگاه و کتابخانه میآموزیم فقط یک روی سکه است و با تمام اهمیتی که دارند همه داستان نیستند.
کار در طبیعت و گشتن در پهنههای طبیعی و بسر بردن در آنها چیزهایی به ما میآموزند که در هیچ کتابی نیست یا لااقل قابل لمس نیستند. همه ما میدانیم که نباید زباله خودمان را در محیطهای طبیعی رها کنیم.
بیابانها زبالهدانی نیستند ولی با وجود این آگاهی یکشب که در یکی از جزایر دریاچه ارومیه چادر زده بودیم قوطیهای خالی کنسرو را در محلی ابناشتیم تا فردا با خود به شهر ببریم.
صبح زود که برای برچیدن چادرها دست به کار شدیم حدود 50 عقرب درشت را که در داخل این قوطیها میلولیدند ما را متوجه بیدقتیمان کرد. این منظره هیچگاه از ذهن ما خارج نخواهد شد در حالی که مطلب مندرج در کتاب، اگر اثر داشت ما این اشتباه را مرتکب نمیشدیم.
در جزیره مارو یا شیدور در مجاورت لاوان دایره بستهای از پرستوهای دریایی، ماهی
به عنوان غذا و مارهای جعفری باریک و کوتاه و خیلی سمی وجود دارد. پرستوهای دریایی از ماهی استفاده میکنند، تخم میگذارند و این تخمها و جوجه آنها به تغذیه مارها میرسند.
همین رها کردن پوست خیار زیر آفتاب و حرارت بالای جزیره به نظر امر مهمی نمیآید ولی اشتباه همین جا بود. چون به علت کمبود آب شیرین ، رطوبت پوست خیار و پوست سایر میوهها موجب جلب مارها شد.
این مارها تا 2 متری کیسه خواب ما پیش آمدند. مارها و عقربها دوست دارند زیر کیسه خواب یا داخل چادر بروند. شبها که هوا سرد میشود، بدنشان نیاز به گرما دارد و روزها که خیلی گرم میشود به سایه چادر و کیسه خواب پناه میبرند.
بنابراین رها کردن هرگونه موادغذایی در اطراف محل کمپ فرستادن کارت دعوت برای خزندگان و گزندگان است. درسهایی که انسان از طبیعت میگیرد آنی، فوری و گاه آخرین اشتباه انسان است. آخرین اشتباه برای خود آدم یا موجود دیگر.
تخمین زده میشود که بیش از نیمی از آتشسوزیهایی که جنگلها را خاکستر میکند به دست انسان آغاز میشود ولی آنها شهامت اقرار آن را ندارند. تاثیر کارهای ما در طبیعت یا دستکاریهای ما همیشه تاثیر پردامنه و وسیع نیست و گاه تاثیر کوچک و عمیق است مثل یک زخم دشنه که تا مغز استخوان مینشیند.
در یک ظهر تابستان گروه کوچک ما در گوشهای از دشت وسیع حوالی نیریز متوقف شد، تا ناهار صرف کنیم.
راننده از فرصت (سوء) استفاده کرد و روغن ماشین خود را عوض کرد. یک حوضچه کوچک از روغن روی زمین ایجاد شد. یکی از بچهها به راننده اعتراض کرد و راننده با بیاعتنایی گفت: توی این دشت وسیع چه تاثیری بر محیط زیست میتواند داشته باشد.
صحبت او تمام نشده بود که یک سنجاقک زیبای هزار رنگ بر فراز این حوضچه فنجان مانند روغن هویدا شد، مدتی بال زد و با سر خود را به آن زد!! امواج ماورای بنفشی که از این روغن منعکس شده بود، مانند آب، در آن دشت تشنه سنجاقک را به طرف خود کشید و با دیدن عکس خود در روغن، خود را به آب (یا روغن در اصل) زد.
سکوت پرمعنای بین ما، هنگامی که سنجاقک یکپارچه پوشیده از روغن سیاه کشنده شده بود، گویاتر از هر حرف و نامه و کتابی بود. این واقعه زخمی عمیق در ذهن ما ایجاد کرده که هرچند باری واقعه مشابهی نمکی بر آن است.
شهریور ماه در اغلب نقاط ایران ماه بخصوصی است. گرمای تابستان هنوز به کل از بین نرفته ولی بعضی از روزها حتی گرمتر از روزهای مرداد ماه است. سال 1373 روز 9 شهریور یکی از آن روزهای گرم و داغ بود که از آسمان آتش میریخت.
بیابانهای اطراف بافق استان یزد تبدیل به تنور سوزانی شده بودکه برای ساکنین آن مشاهده باغهای سرسبز دور دست در اطراف شهر، بسیار دلپذیر مینمود و یک مادر و 3 فرزندش به فکر پناه گرفتن در زیر سایه درختان به باغها نزدیک شدند.
تولهها 5ماهه بودند و هنوز در کنار مادر خود بودند. به نزدیکی باغ که رسیدند دستهای مهربان باچماق در انتظار آنان بود. جنگ یکطرفه این قهرمان پوشالی با حیوانات خوفناک و خونریز آغاز شده بود چه شجاعانه!
یوزپلنگ با جثه 40کیلویی هیچگاه برای انسانها خطر ساز نبودهاند. لذا از این خانواده 4نفره که با دست قهرآلود این ناجوانمرد قلع و قمع شدند فقط یک توله باقی ماند و مادر متواری شد. آنچه من میل دارم از این بیفرهنگ بپرسم آن است که چرا؟ چگونه آن همه زیبایی را در نگاههای بچه و مادر ندید و دست به این کار زد. این چه تربیتی است و چه فرهنگی که به محض آنکه یک عده جانور را میبینند اولین فکری که بر ذهن آنها میآید کشتار است.
نگاه کردن این خانواده شما را به یاد عظمت دستگاه خلقت نمیاندازد؟ چه چیز موجب میشود که از آن همه زیبایی با ضربات چوب و چماق، خون، اندام شکسته و زشتی مرگ را خلق کنیم؟ وقتی یک خبرنگار خارجی آزار و اذیت به حیوانات را به عنوان «خرده فرهنگ» خواند من به شدت ناراحت شدم و یادآوری کردم که در انگلستان یک انجمن سلطنتی برای جلوگیری از آزار به حیوانات به وجود آمده و هر ساله مواردی را به دادگاهها میرسانند که روی سرباز یوزپلنگ کش ما را سفید میکند.
مثلا چند قلاده سگ را در محلی نگهداری می کردند تا از گرسنگی مردند و آنها که زنده مانده بودند از آنان تغذیه میکردند و از این قبیل موارد فراوان اتفاق میافتد. در همین منطقه بافق 2سال پیش بازهم یک چوپان 3 بچه یوز پلنگ را به خیال آنکه بچه گرگ هستند با دود خفه کرد! اینها در صورتی است که برخی از کارشناسان تعداد یوزهای ایران را 45 راس تخمین میزنند!
من گاه فکر میکنم که انرژی و نیروی ما در زمینه آموزش محیط زیست به هدر رفته، شاید نشانه گیری ما از ابتدا اشتباه بوده. اگر شما در خیابانهای تهران ، تبریز، شیراز... از مردم بپرسید که اهمیت مثلا یوزپلنگ یا گرگ چیست پاسخها دلگرم کننده هستند و به خصوص محصلان و دانشجویان تعاریف خوبی از اهمیت موجودات وحشی ارائه میدهند ولی مردمی که مثلا در بافق یزد یا در منطقه کالمند و بهادران زندگی میکنند هیچ اطلاعی در مورد اهمیت این جانوران ندارند و چه سهل است که کماکان در فکر آنها پلنگ خونخوار است و گرگ درنده مردم و یوز قطعا موجودی است که قبل از آسیب رسانیدن به انسان باید او را کشت. یعنی آنها که باید ارزش جانوران را بدانند. هیچ اطلاعی از آن ندارند.
این امر یعنی گم کردن هدف. زمان آن فرارسیده که مطالب مربوط به محیط زیست طبیعی در کتابهای درسی گنجانده شود. اگر این طور بود آن سرباز حتما آن را خوانده بود.
لازم نیست که در کتابهای درسی شعر معروف سعدی بزرگوار را بگنجانیم که فرموده «یکی بچه گرگ میپرورید- چو پرورده شد خواجه را بردرید» هیچ کس توصیه نمیکند بچه گرگ را بپرورید درست برعکس گرگ باید در پهنه حیات وحش نقش خود را بازی کند و نیازی به پرورش و نگهداری گرگ نیست و حتی باید از او حذر کنیم و اگر با او مواجه شویم سعی کنیم بگذاریم به راه خود برود و ما به راه خود.
مهم آن است که در پهنه پیشرفتهای اقتصادی و صنعتی خود فضاهایی را برای حیات وحش بگذاریم تا آنها هم به حیات مفید خود ادامه دهند؟
روزی در نزدیکی گرمبید از یک دختربچه بلوچ با لباسهای بسیار زیبای رنگارنگ پرسیدم گاندو (کروکودیل) دیدهای؟ با لهجه بسیار شیرین گفت: بله. گفتم کجا هستند؟ کمی فکر کرد و گفت: اونا اونجا، ما اینجا. عجب حرفی، این خلاصه فلسفه حفاظت از حیات وحش است که ما در آرزوی آنیم. «اونا اونجا، ما اینجا.»